+16 آخر منطق
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 720
بازدید کل : 14554
تعداد مطالب : 322
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1


همه جوره
عـکس-متن-خبر....




راهبه ای در یک صومعه بسیار منطقی فکر میکرد و به همین سبب به
 
خواهر منطقی معروف شده بود.
 
شبی باتفاق راهبه دیگری به صومعه مراجعت میکردند که متوجه شدند
 
مردی آنها را تعقیب میکند. دوستش پرسید چی فکر میکنی؟ گفت
 
منطقی است که فکر کنیم او در صدد است به ما تجاوزکند. دوستش
 
گفت حالا چیکار کنیم؟ گفت منطقی است که از هم جدا شیم، هر دوی
 
ما را که نمیتواند تعقیب کند.
 
جدا شدند و دوستش سراسیمه خود را به صومعه رساند در حالیکه
 
مردک بدنبال خواهر منطقی رفت بعد از مدتی خواهر منطقی هم وارد
 
شد، و ماجرا را تعریف کرد.
 
 گفت مردک به من نزدیک شد و من منطقی دیدم که دامن خودم را
 
بزنم بالا دوستش پرسید او چی کار کرد؟ گفت او هم شلوار خود را
 
کشید پایین. پرسید خب، بعدش چی شد؟ گفت خب، نتیجه منطقی این
 
شد کهمن با دامن بالا زده خیلی سریع تر میتوانستم بدوم تا اون
 
که شلوارش پایین بود و به این ترتیب تونستم از دستش در برم
 
بیام اینجا


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, :: 21:49 ::  نويسنده : محلا

 
target= href="http://www.biatocha"_blank"t.com">