و اما عشق ......... (طنز )
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 62
بازدید ماه : 745
بازدید کل : 14579
تعداد مطالب : 322
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1


همه جوره
عـکس-متن-خبر....




پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ،

 ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین

به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را

جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار

تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با

هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس

زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.

او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب

خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا

اینکه همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر

شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب

او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند.

او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را

به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به

دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی

دوباره گرفته است. سپس مجددا” دست لرزان خود

را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق

روی دست او زد و گفت:

( دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







شنبه 16 مهر 1390برچسب:, :: 18:32 ::  نويسنده : محلا

 
target= href="http://www.biatocha"_blank"t.com">